
اینم پارت ۵ من واقعا خیلی سر آموزش هاشون فکر کردم امیدوارم که خوشتون بیاد^-^💕✨
از حموم خارج شد و هم اتاقیشو دید تقریباً سه ثانیه بینشون سکوت برقرار بود از شوکی ک به هردوشون وارد شده بود نتونستن حرف بزنن تا اینکه پسر که کنار در ایستاده بود و معلوم شد تازه رسیده تعظیمی کرد و گفت: _سلام هیونگ.من یانگ جونگین هستم هم اتاقی شما _اوه...سلام خوش اومدی من هوسوک ام جانگ هوسوک _چییی شما همون جان هوسوک معروفین؟!!! افتخار میکنم باهاتون هم اتاقی ام!!(و به طور کیوتی ذوق کرد) _من؟فکر نمیکنم معروف باشم _چرا شما توی پلاسانا (شهر مثبت های مطلق آخر این پارت توضیحشو میدم) خیلی معروفین حتی به مناسب پیدا شدنتون یک هفته همه جا تعطیل شد! _واقعا؟! خودم نمیدونستم آخه(قیافه اینجوری←😅)هم اتاقی شدن با تو هم باعث افتخاره _خیلی ممنونم ازتون کمد چه سمتی رو انتخاب کردین؟ در حالی که به سمت کمدش میرفت گفت:(سمت راست)پسر به طرف کمد سمت چپ رفت و بعد از چیدن وسایلش گفت: _هیونگ میتونم ی خواهشی ازت بکنم؟ _آره حتماً!
_من...من راستش از ارتفاع میترسم امکانش هست پایین بخوابم؟ (هوسوک برای اینکه جمع سنگینو از بین ببره گفت) _ببین اگ قصد داشتی اون بالا هم بخوابی من با کمال میل پرتت میکردم پایین و خندید جونگین هم ک انگار متوجه کاری ک میخواست بکنه شده بود گفت: _پس با کمال میل تخت پایین رو برمیدارم اونشب دیگه هیچ اتفاق خاصی نیفتاد همه چی از فردا و آموزش هاشون شروع شد... ___ صبح هردوشون با صدای: (نیرانش های عزیز صبحتون بخیر! ساعت ۸ زیبای عه امیدوارم بیدار شده باشین و بعلهه تا ساعت ۹ بیرون همراه با استفتون به سمت کلاس ها برین...) آهی از نهاد هردوشون بلند شد و برخلاف چیزی ک میخواستن بروز دادن که خیلی زود ساعت ۱۰ بلند میشدن بالاخره هوسوک بلند شد و از تخت اومد پایین میخواست جونگین و صدا بزنه ک منصرف شد تصمیم گرفت اول صبحونه رو درست کنه و بعدش صداش کنه خلاصه بعد از اینکه آب به صورتش زد لباساشو عوض کرد و مشغول شد بعد از اینکه کلی فکر کرد تصمیم گرفت قهوه دالگونا و تاکو کیمچی درست کنه فکر نکنین چون تنها بوده همش آت و آشغال میخورد اتفاقا خیلی به تغذیه اش اهمیت میداد و حتی بعضی از سبزیجاتش رو هم خودش میکارید خلاصه هوسوک ماهر بود برای خودش صبحونه ک حاضر شد ساعت ۸:۳۰ بود تقریباً رفت طرف جونگین و گفت: _جونگین شی جونگین شی بیدار شو _فقط یدره دیگه _ساعت نهه ها به سرعت از جاش پرید و باعث شد سرش بخوره به تخت بالایی ساعتو نگاه کرد و گفت: _هیونگ هنوز نیم ساعت مونده! _صبحونه باید بخوریییی بچه _چی میخوری درست کنم؟
_خودم درست کردم تو اول برو ی آبی به سر و صورتت بزن پسر انگار بیدار بودی کل شب _واقعا ازت ممنونم هیونگ با چشمای تقریبا بستش لبخندی زد و به طرف دستشویی حرکت کرد البته از این صرف نظر نکنیم ک تقریبا رفت تو دیوار و بعد در دستشویی رو پیدا کرد! بعد از صرف صبحونه ک جونگین بعد هر لقمه کلی تعریف میکرد دقیقا راس ساعت ۹ در اتاقشون به صدا در اومد و دختری وارد شد و با صدایی پر انرژی گفت _سلام آقای جانگ و آقای یانگ من نام سوجین هستم استفتون دختر ظاهر مرتبی داشت و با اعتماد بنفس کامل مو های مشکیش رو دم اسبی بسته بود لباس اداری هم که پوشیده بود کاملا برازنده استف شدن نشونش میداد ادامه داد: _امروز شیش تا کلاس دارین و بینشون یکساعت استراحته که برای نهار و خوابتون باید استفادش کنین برنامه کلاسیتون به دو بخش تئوری و عملی تقسیم میشه. اول کلاس های عملی رو دارین که سه تا مبحث نقشه کشی،حمله و ترمیم رو بهتون آموزش میده بعدش که استراحت کردین سه کلاس تئوری دارین ک شامل نقاط ضعف منفی ها،چگونکی کمک به مثبتی ک آسیب دیده و چگونه منفی خوبی باشیم هستش آماده این؟ هوسوک به حرف دراومد که: _سلام خانم نام ممنون بله باید با شما بیایم؟ _بله بیرون منتظرم _چشم رفت و در و بست جونگین هنوز داشت به در نگاه میکرد که هوسوک رفت حلوشو گفت نمیخوای لباساتو عوض کنی؟
_هیونگ بنظر خیلی با اعتماد بنفس بودا _آره همینطوره ولی ی حسی بهم میگه اگه تا یک ثانیه دیگه بیرون نباشیم قراره بکشدمون خیلی قاطع صحبت میکرد _منم همینطور بلند شدن و بالاخره بعد از اینکه جونگین با وسواس زیاد لباس پوشیده بود بیرون رفتن _اومدین؟بهتره سریعتر راه بیوفتین و راه افتاد اون دوتا هم پشت سرش راه افتادن توی راهرو ک داشتن میرفتن افراد دیگه ای غیر خودشون هم بودن نه فقط پسرا بلکه دخترا همراه با دوستاشون حرف میزدن و کلا همهمه ای توی کل فضای سازمان بود. بالاخره به کلاسشون رسیدن خیلی معمولی مثل دبیرستان های خودشون بود ولی بدون هیچ میزی خب کلاس نقشه کشی بود و اونا روی زمین مینشستن البته هان که ظالم نبود در نتیجه تشک های مخصوص هر کدوم رو زمین بود و از زمین گرمای لذت بخشی ساتع میشد تشکچه ها دوتا دوتا کنار هم قرار گرفته بودن که به معنی این بود که هرکس با همگروهی خودش بشینه وقتی به خاطر قد بلندشون تقریباً ته کلاس نشستن و بقیه بچه ها هم وارد شدن کلاس ساکت شد و بالاخره استادشون وارد شد... مردی با قد متوسط و میانسال بود ریش و سیبیل نداشت ولی خب معلومم بود پنجاهو داره با لبخند وارد شد و گفت:((سلام بچه ها من سی جون هه هستم استاد نقشه کشی تون)) (کل کلاس)سلام استاد سی جون هه _همون استاد کافیه روز اول سالتون مبارک امیدوارم در کنار هم سال خوبی رو بگذرونیم (کل کلاس)همچینین _ خوب بچه ها همون طور که میدونید ما مخالف منفی هستیم و باید بدونیم اینکه چطور در مقابلشون نقش بکشیم درسته نقشه حمله! زمانی که ما همه کارها رو بلد باشیم ولی ی نقشه خوب نتونیم بکشیم کل کارمون به هدر میره مثلا اگه شما بلد باشین چطور از خودتون دفاع کنید ولی بلد نباشید چطور نقشه خوبی بکشین بعدش به منفی مقابلتون حمله کنید به این صورت باز هم اون منفی به شما غلبه می کنه و شکست رو به همراه داره البته مکمل این کلاس هم کلاس تئوری شماست که بهتون یاد میده نقطه ضعف های یک منفی چیه ولی قبلش من همونطور که بهتون گفتم یاد میدم نقشه خوبی بکشید درس اول:
اول باید مکانی که توش مبارزه میکنید را خوب بشناسید این یکی از بهترین راه ها است برای اینکه با منفی مقابلتون مقابله کنید وقتی که شما از جای جای این مکان خبر داشته باشین میتونین منفی رو شکست بدین و از اون مکان هم کمک بگیرید برای مثال الان خوب اطراف این اتاق نگاه کنید شما میتونی از خاک گلدون ها برای تار کردن چشم رقیب تون استفاده بکنیم و در اون زمان ضربه نهایی رو بهش بزنید و برنده نبرد بشید همچنین می تونید با استفاده از هنر باستانی اوریگامی کاغذها رو تا بکنید که بُرَّنده تر از هر چاقو بشن و از اونها به نفع خودتون استفاده کنید ولی این ترفند یه ذره یاد گرفتنش طول میکشه به خاطر اینکه اوریگامی کاری که خیلی وقت میخواد و شما همیشه باید از قبل با خودتون یه سری کاغذ داشته باشین پس این جلسه با استفاده از چیزهایی که من بهتون یاد میدم باید بتونید اوریگامی هایی با کاغذ بسازید و همینطور زمانی که به خوابگاهتون برگشتین به عنوان تکالیف تون یک لیست از چیزهایی که توی این اتاق پیدا میشن و برای برنده شدن می تونین استفاده بکنید در نبرد برای من آماده بکنید. ادامه کلاس فقط به درست کردن اوریگامی ها گذشت البته تلفات زیادی مثل بریدگیهای با کاغذ و سوزش زیادی داشت هوسوک به خاطر انگشت های بلندش توی درست کردنشون موفقیت های زیادی کسب کرد ولی برای جونگین اوضاع با دوتا چسب زخم به پایان رسید.
یه توضیحی درباره شهر مثبت ها میخواستم بدم توی این شهر که تقریباً نزدیکه همون سازمان مثبت هاست در یک کیلومتریش قرار داره همه افرادش مثبت ان و منفی بین اونها پیدا نمیشه رفتن به سازمان هان و دستیارش یکی از چیزی معمولی که تقریباً برای همه افراد توی این شهر اتفاق میافتد مثل یه نوع مدرسه ک همشون باید برن برای همین زمانی که جونگین وارد اتاق شد با وسایل کامل بود و از همه چی خبر داشت ولی ی سری مردم هستند که در خانواده هایی به دنیا میان که از این دنیا خبر ندارن مثل خانواده هوسوک در نتیجه هیچی نمی دونست و به خاطر همین بدون آمادگی اومده بود همین دیگه بایییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های مای بیوتیفول ریدرز•-•🐬💜
پارت⁶داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بگم که بخونین و لذت ببرین🌝💛
حمایت یادتون نرههه•~•🔥🧡
خاب باد🗿👍💅🌹
💛✨
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁶داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب🔥🧡
هعی.. اسم فونتتو میگی!🗿💕
فونتام...عام لاله زاره ولی میخوای راحتتر باشی میتونی از توی خود اینشات دان کنی^-^💕
پرفکت^^
تنکس:]✨💕
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁶داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🧡